هنرمندان
چگونه میتوانی به راه دیدن، ترانه ساز کنی؟ در جهانی که رو به سوی تاریکی و تلخی دارد؟
ترانههای هزار پچواک: جایی استادی رنسانسی، جایی نقش پرنده، که به نجوای مرغ سر شاخسار
بر ظرف نشسته تا آب درونش پاک شود، روان شود، نور شود ! تا چشم عاشق ببیندش، تا شمشیر خونریز
. ببیند و پرنده راه ببندد و شمشیر برود و خون نریزد
تا خم تیز سفاک شمشیر، ماه شود؛ -دلباخته و آبی و شرمخو- بنشیند بر گوشهی “بوم” تا دل باخته بیاید
. و در چشمهی رنگ “نون” و “ی” غوطهور شود، تا پاک شود ، از گرد بیابان درهمپیچیدهی خاک و رنگ
! بگذار شاعر،شعر بسوزاند و در مجمر، هجرانی دل سوخته بگرداند و میان یاران بخش کند
. شعری در ستایش انسان، در ستایش آرزو، شعری به صد زبان، به صد رنگ و شکل؛ شعری برای دیدن
!این را دیدی؟ این را هم و اینجا را هم؟ بیشتر ببین! باز هم و باز هم
این روح سرگردان نقاش عاشق است، که سرزمین گم کرده و شور و سودای سرگردانی درآب و
. خاک و آسمان میگرداند
این قلم راهگمکردهی خط نویس تاریخ است که راههای بیابان جان را به قلمی رمزی برتهیگاه
. سرزمین،خال کوبیده است
. موسیقی هم آوای نوازشگر نقش و رنگ و نشان، اینجاست
.متنی به تحریر عتیق حضرت حافظ و تقریر نوی ابراهیم حقیقی؛ برای چشم؛ که با چشمانت ببین
!اینجا دل باخته بر مجمر بوم، آهنگ شور برانگیخته، تا ببینی و بدانی